امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام
من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام
من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهــــای خام
این حرف ها درون دلم درد می کشید
این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام
گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!
گفتی عذاب می کشی از دست من مدام
گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست
گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!
گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک
مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام
می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟
می خواستم بگیرم از این شعر انتقام
اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست
خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام
من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم
من با هزار درد غم انگیز، آشنام!
شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند
شاید رها شوم کمی از این ملودرام
این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند
این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...
-----------------------------------------------------
دیگر جواب نامه هـای مرا هم....ولش کن هیچ
آخـــر خـودت بگــو مگر دل آدم...ولش کن هیچ
تا کــــی شبیه سیر و سرکــه بجوشد دلـــــم بـــی تو؟
می ترسم این سکوت و فاصله کم کم...ولش کن هیچ
شب تــــا ســـــحر درون جمــجمه ام وول می خورد
یک مشت فکر و ذکر درهم و برهم...ولش کن هیچ
حس می کنم کـــه هر دقیقه سرم گیـــج میرود
اصلا پس از تو حال من به جهنم...ولش کن هیچ
گفتــــم برای حاجتـــم بـــه خــــدا رو بینــدازم
اینقدر گریه کرده ام سر جانم...ولش کن هیچ
حالـــم از این سوال کهنه بهم میخورد دیگر
این روزها برای عالم و آدم...ولش کن هیچ
حالا طناب و چـارپــایــــه و بغضــی ترک خورده...
یک لحظه زنگ میزنم که بگویم...ولش کن هیچ!
--------------------------------------------------------------