جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی
الاکلـــنگ تــــاب و یک پارک دولتـــی
یک دو سه ... تا هزار و نود هم شمرده است
نفــرین بــــه انتظار - همین بمب ساعتـــی -
آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش
من ترمزم بریده ولــی با چه جراتی..
- هی پا به پا نکن دِ بگو دیر می شود
اینجـــا نایست تــوی گلو بغض لعنتی
خانم سلام ... نه ... من که گدایی نمی کنم
عاشق شدم کــــه چشــــم تو اصلن قیامتی
- گمشو (صدای خواهش دستی بریده شد )
گفتــــم بزن بــــــه چــــــاک لجن مرد پاپتــی
از روی دنده های چپش حرف می زند
حالا کبـــود می شود این رنگ صورتی
چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود
زن در کنـــار جاده رهــا ... بعد مدتی
ترمز، نـــــوار هـــــایده بانـــــــو سوار شد
گم شد میان لفظ (( خیابان )) به راحتی
تــه مانده های خانــم رویا که دود شد
بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی
--------------------------------------------------
خواب دیدم که تو رفتی عشق بی مادر شد
جـــاده با جـای دو تا پای تـــو همبستر شد
بختک افتاد به جانم کمر بخت شکست
حال آشفتــه ام از جن زده ها بدتـر شد
دستم از دست تو کوتاه شد آواره شدم
هر نفس بــی تو برای من عذاب آور شد
خنده خشکید خط افتاد به پیشانی شعر
خانه خاموش شد و خاطره ها خنجر شد
بی صدا نعره زدم بال و پر پنجــره ریخت
کوچه از فاجعه ی کوچ تو خاکستر شد
دیـــر از خـــواب پریدم تـــو نبودی بانو
بغض باران ترکید و چشمهایم تر شد
--------------------------------------------------
شبگرد شعرها تو کـه تردید می کنی
من را به عمق فاجعه تبعید می کنی
کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم
غم را کنار پنـجره تشدید می کنی
شلیک چشـــــم هـای تو تیر خلاص بود
خودکامه حکم کردی و تائید می کنی؟!
من چندمین اسیر تو هستم که می کُشی؟
شایــد دوبـــاره خاطـــــره تـجــدید می کنی
با طعنه های شور همین زخم کهنه را
تا روز مـــرگ آینــــه تمدیـــد می کنـی
این بیت آخـــر و من لابه لای شـعر
زنجیر میشوم تو که تردید می کنی
----------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر رسول کامرانی ,
اشعار رسول کامرانی ,
شعر ,
رسول کامرانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0