جمعه 4 ارديبهشت 1398 ساعت 11:49 |
بازدید : 73017 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
(نظرات )
عشق
----------------------------------------
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
-----------------------------------------
پريا
------------
می زند باران به انگشت بلورین ضرب با وارون شده قایق می کشد دریا غریو خشم می کشد دریا غریو خشم می خورد شب بر تن از توفان به تسلیمی که دارد مشت می گزد بندر با غمی انگشت.
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد. ابر می گرید باد می گردد… پریا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود. زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا. گیس شون قد کمون رنگ شبق از کمون بلن ترک از شبق مشکی ترک. روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد از عقب از توی برج شبگیر می اومد…